زينت تاريخ ما گمنام هاست در پس هر بي نشاني نام هاست
...اولين قبر رو به روم نوشته بود شهيد گمنام ...دلم ميخواست گريه کنم ...شيشه گلاب رو باز کردم و نشستم ...رفتيم شهيد پلارک ...بازم رفتيم پاسدار شهيد عباسي...بازم رفتيم شهيد ...شهيد ...شهيد ...ديگه لازم نيست هم ديگه رو مسخره کنيم بگيم حرف دنيا نزنيم چون واقعا تو اين دنيا نيستيم
چقد زيادن آدم دلش ميخواد سر قبر همشون بره -ولي نميشه ! همشون بهت اجازه نميدن -آدم احساس ميکنه هرچي اينجا بخواد بهش ميدن - چي ميخواي ؟
من ميگم هيچي جز اين که مثل اونا باشي و بشي نخواه بازم رفتيم
يه شهيد گمنام ديگه زير يه درختچه ...طوري که اصلا خود قبر معلوم نيست و به سختي ميشه ديدش ...- اينو چقد غريب ..
صورتم خيسه،دستم هم بوي خاک و گلاب ميده، چادرم خاکي شده ولي من خيلي خوشحالم ...بازم رفتيم شهيد چهارده ساله ..شهيد نوزده ساله ...بهشون حسوديم ميشه ...اما يه حس ديگه هم هست يه حسي که عذابم ميده اونم اينه که به خدا شرمنده ام
حالا يكي دو روزم خيلي فرق نداره شما به بزرگي خودت ببخش
نشان در بي نشاني!
محب اهل بيت سلام و خسته نباشي. نام شاعر را مي نوشتي بهتر بود.