سلام دوست عزيز!
خيلي زيبا بود...
اين هم يه خاطره ديگه از جبهه:
نقل ميكنن كه يه روز توي جبهه يه جوون خيلي تر و تميز كه معلوم بود از يه خانواده پولداره و... توي خط مقدم از فرمانده ( يا شايد كس ديگه اي) مي پرسه اينجا حمام كجاست؟ اون شخص تعجب مي كنه كه توي اين شرايط حمام رفتن ديگه چيه؟ اون جوون اولين روزي بود كه به جبهه اومده بود. خلاصه خيلي روي اين قضيه اصرار كرد تا اينكه خودش دست به كار شد و توي يه سنگر با مقدار كمي آب ... هنوز اون جوون از سنگر بيرون نيومده بود كه... موشك... سنگر... غسل شهادت...!