همه ی اعضای بدنم بهانه ات را می گیرند:
سرم دست از سرم بر نمی دارد!
درد می کند، شانه هایت را می خواهد؛ خیلی وقت است خودش را بر روی شانه های مهربانت حس نکرده است.
دلم هم بهانه ات را می گیرد!
تنگ شده...خیلی تنگ
برای تو
زبانم...
هم کلامی با تو را می خواهد.
چشمانم نیز هم...
دوست دارند یک بار دیگر مستقیما در چشمانت خیره شوند.
گوش هایم...
دلشان می خواهد صدای زیبایت را بشنوند،حتی فقط یک بار دیگر.
دوست دارند هیچ صدایی را نشنوند مگر صدای تو را..فقط طنین صدای تو در آن ها بپیچد.
دست هایم...
آن ها هم می خواهند بار دیگر گرمی دستانت را حس کنند؛
می خواهند دستانت را بگیرند و در خود بفشارند.
حتی پاهایم...
دلشان لک زده چند قدمی با تو راه بیایند،
فقط چند قدم..
من هم دل دارم بابا..
مثل همه ی دختران دنیا..دلم بابا می خواهد.