بعثی هایی که بر کار ما نظارت داشتند، آن روز گیر داده بودند که شما همه اش اهل گریه و دعا و نیایش هستید و لبخند به لبتان نمی آید و اصلا بلد نیستید شاد باشید و افراطی هستید.

شاید این که بچه ها با افسرانی مشغول کار بودند که دستشان به خون دوستانشان آغشته بود، باعث شده بود که کمتر با آن ها شوخی کنند و بخندند و وقتی شهیدی را پیدا می کردند، بر مظلومیت آن ها گریه می کردند.

آن ها می گفتند امام شما هم در هیچ کدام از فیلم ها و تصویرهایی که دیده ایم نمی خندد.

آن روز هم شهدا به کمکمان آمدند.

یک شهید پیدا کردیم که عکس امام روی جیب شهید بود؛ جالب بود امام در حال خنده!

از خوشحالی در پوستم نمی گنجیدم.

عکس را برداشتم نشان آن ها دادم.

چهره ی ما و چهره ی بعثی ها دیدنی شده بود...

                                                                     صلوات




نوشته شده در تاریخ دوشنبه 90 مرداد 3 توسط مجنون الحسین (ع)