سفارش تبلیغ
صبا ویژن

و حرف، باز فقط حرف مادرم باشد

و قول داده ام این بار آخرم باشد

خیال... نه ننویسم! خیال... نه نکنم!

خیال خوب تو دیگر نه در سرم باشد

نه در دلم... دل تنگم... ولی مگر می شد؟!

مدام قاب نگاهت برابرم باشد

ویک غریبه صدایت کنم که «بابا... آب»

فقط توقع یک برگ دفترم باشد

چه می شد آه اگر محض امتحان یک بار

تو می شدی پدری که... که باورم باشد

که از زبان تو یک بار بشنوم- یک بار

که بر زبان تو یک لفظ «دخترم» باشد

تو مرد خانه شوی! مهربان و نان آور

و مادرم فقط این بار مادرم باشد!

تو می شدی... تو...  ولی نه فقط شدی عکسی!

که روی طاقچه سنگین ومحترم باشد

خیال رنگی و تب دار دختری شده ای

خیال نه... که همان نیم دیگرم باشد

دوبار آخر بازی... دوباره دعوا... قهر

و سایه ای که نمی خواست بر سرم باشد

بیا دوباره و منت کشی بکن... و برو!

که قول داده ام... این بار آخرم باشد




نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 87 آبان 8 توسط مجنون الحسین (ع)
    
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن