شاخ شمیران که بودیم نان خشک به همدیگر تعارف می کردیم و اصلا وجود دوشکا ها برایمان اهمیت نداشت فقط به این فکر بودیم که نمازمان سر وقت ادا شود در فکه کسی به فکر خنثی کردن مین ها نبود در هور کسی به منور ها اعتنا نمی گرد شبی موج خروشان اروند بسیجیان را با خود برد و کسی هم دیگر آنان را پیدا نکرد اما نمی دانم چرا شب ها فرشته ها آن جا جمع می شوند و با پرنده ها در دل می کنند ،در کوچه های شهرمان هیچ کس غربت شهیدانمان را فریاد نکرد .بچه های گردان محلاتی و محرم در ماووت روی دوش مین ها،آغوش به شهادت گشودند و گردان بهشتی و ابوذر در شاخ شمیران با گلوله های دوشکا بهشتی شدند . درکشکولی ،قناسه ها رد فرید الله مرادی را گرفتند و عبدالله سرخی در قلاویزان با چشمانی بینا به خدا رسید .شهید آدینه مظلومانه به جمع آسمانیان پیوست و غلام باز دار در هجدهمین بهارش راهی بهشت شد سید اسد الله خیری تا زمانی که در کنارمان بود کسی او را باور نداشت اما در ماووت فرشته ها او را باور کردند و بر او نماز عشق خواندند نورمحمد باقری در میدان های مین قلاویزان به سمت آسمان ها بال گشود و محمد درگاهی را بمب های خوشه ای تکه تکه کردند .علی حیاتی در والفجر3 جاودانه شد و محمد کرمی در گامو جا پای فرشته ها گذاشت تا با آخرین بهار که از راه می رسد شکوفا شود کریم حیاتی با بدنی پاره پاره خدا را طلبید و الیاس ملکی و خان محمدی هر دو با دست های بسته سر بر شانه های همدیگر به ملاقات خدا رفتند . جعفر میرزایی سال هاست که در ام الرصاص تنها آرمیده است گویا هیچ وقت دل از خاک ریز های خونین نمی کندو غلام حسی محمدی در مهران غریبانه دست در دست فرشته ها گذاشت برادر سوم مهدی که شهید شد مادرش گفت:سر امام سلامت! و خودش هم وقتی عملیات تمتم شد با شادی گفت:خدایا شکر من هم عملیاتی شدم.حاج حسین می گفت:اگر شهید شدم جنازه ام را در کنار بسیجی ها دفن کنید آن یکی می گفت:روز شهادتم نقل بپاشید در مهران محمود آنقدر آر پی جی شلیک کرد تا از گوشهایش خون چکید ،در کربلای 5 وقتیکه کاکا علی را آوردند سر نداشت و اکبری هم در کنار نهر جاسم با تنی مجروح غسل کرد و صبح روز بعد بر دوش فرشته ها بود .جنازه قاسم را کسی نمی شناخت مگر بر نوشته ی پشت پیراهنش:یا زیارت یا شهادت
. محمد زکایی که برادرش مفقود بود در ماووت به حالت سجده شهید شد . عباس ماکیانی گلوله مستقیم تانک بر گلویش نشست و حسین طافی را آر پی جی دو نیم کرد وقتیکه به پور میرزا گفتند ماکیانی دارد شهید می شود گفت:خوشا به حالش ! مهدی حسین زاده که پدر نداشت و برادرش مفقود بود خبر شهادتش را پیشاپیش به بچه ها گفت .آن یکی دعا می کرد که مفقود شود مبادا در این دنیا جایی اشغال کند . در کانی مهدی بعد از سه روز تشنگی و گرسنگی بر اثر خون ریزی غریبانه به شهادت رسید . حمید می گفت آنقدر ترکش در بدن دارم که نا حالا یک کیلو ازآن خارج کرده اند .حسین بابا خانی در کربلای 5 با یک دست هم آر پی جی شلیک می کرد،هم به بچه ها روحیه می داد .علی عرب وقتیکه در میدان مین کوله آر پی جی اش آتش گرفت برای این که عملیات لو نرود ،زنده زنده در آتش سوخت و زیر لب فقط ذکر یا زهرا(س) می گفت . محمود و مصطفی که هر دو بچه ی یک محله بودند با هم به جبهه آمدند می گفتند :ما با هم شهید می شویم سمندریان خواب شهادت هردو مان را دیده بود.حمید درشب آخر برای مادرش نوشت مادرجان امشب به خط می زنیم و تو دیگر نمی توانی مرا ببینی و ببوسی و برایم درددل کنی . احمد کیایی هنگام دفن جای یکی از پاهایش خالی بود یکسال بعد در قلاویزان پای دیگرش را یافتند .اکبری آنفدر التماس کرد تا دعای فک کل اسیرش به اجابت رسید . زمانی می گفت دوست دارم طوری شهید بشوم که دل بچه ها شاد بشه. علی عاصمی غصه می خورد و می گفت:خدایا چرا من صد پاره نمی شوم و آخر هم شد .رضا مولایی می گفت :در مهران وقتی که فهمیدیم رمز عملیات یا ابوالفضل(ع)است بچه های گردان قمقمه های خود را خالی کردند . مهدی اعلمی وقتیکه زیر آتش سنگین مجروحین را به عب می آورد با گلوله کاتیوشا پودر شد . رضایی می گفت:اگر شهید شدم رو قبرم ننویسید سردار شهید بنویسید بسیجی عاشق.
شما ها رفتید و خدا را به بلند ترین فریاد ها صدا زدید . ما ماندیم و داغ ماند و خاطره هایی که از آن روز های برادرانه مانده است من دیگر چه بگویم
بهتر از شما برادری نبود در شبی که هیچ یاوری نبود