بچه ها خیلی گشته بودند، چیزی همراهش نبود. لباس نظامی به تن داشت.
چیزی شبیه دکمه ی پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد. وقتی خوب دقت کردم، دیدم یک تکه عقیق است که انگار جمله ای رویش حک شده است.
خاک وگل ها را کنار زدم. رویش نوشته بود: « به یاد شهدای گمنام». دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم. می دانستیم این شهید باید گمنام بماند؛ خودش خواسته بود.
نوشته شده در تاریخ
شنبه 87 مهر 27 توسط مجنون الحسین (ع)